وای چقدر پرستارا مهربونن!
دیشب شب بدی بود
بسیار بدتر از بد
زیرا که تب به جانم
یک تیر آتشین زد
میسوخت مثل کوره
تا صبح پیکر من
دستی نبود اما
از لطف بر سر من
تب بود و درد هم بود
مادر نبود اما
تا با محبت خود
تسکین دهد دلم را
اما نه، یک نفر بود
در آن سیاهی شب
وقتی که او میآمد
میرفت از تنم تب
از کوشش پرستار
شب شد چو روز روشن
امروز خوب خوبم
تب رفته از تن من
دیشب شب بدی بود
بسیار بدتر از بد
زیرا که تب به جانم
یک تیر آتشین زد
میسوخت مثل کوره
تا صبح پیکر من
دستی نبود اما
از لطف بر سر من
تب بود و درد هم بود
مادر نبود اما
تا با محبت خود
تسکین دهد دلم را
اما نه، یک نفر بود
در آن سیاهی شب
وقتی که او میآمد
میرفت از تنم تب
از کوشش پرستار
شب شد چو روز روشن
امروز خوب خوبم
تب رفته از تن من
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه