روزی از روزها بهرام شاه، شاه ایران هوس شکار کرد و با همراهانش راهی شد.
در راه پیرمردی عصا زنان به حضور شاه آمد و گفت: ای پادشاه! در شهر ما دو مرد هستند که خیلی بر سر زبان هایند.
یکی لمبک آب فروش که مردی بسیار بخشنده و دریا دل و دست ودل باز است و دیگری مردی بدذات و بدجنس و خسیس به بنام براهام ...
در راه پیرمردی عصا زنان به حضور شاه آمد و گفت: ای پادشاه! در شهر ما دو مرد هستند که خیلی بر سر زبان هایند.
یکی لمبک آب فروش که مردی بسیار بخشنده و دریا دل و دست ودل باز است و دیگری مردی بدذات و بدجنس و خسیس به بنام براهام ...
از ایرانصدا بشنوید
حکایت زیبای فردوسی پاکزاد را از شاهنامه بشنوید. حکایت لمیک آبکش
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان