مرد دیوانهای وارد شهری شد. کودکان به دیوانه سنگ میزدند... .
بزرگترها هم به سنگ زدن بچهها میخندیدند. دیوانهی بیچاره امنیت و آرامش نداشت.
مرد دیوانه یک روز راهش را کشید و وارد قصر امیر شد. از آنجایی که بیآزار و آرام بود، کسی هم با او کاری نداشت. او رفت و رفت تا نزدیک تخت امیر شد.
امیر روی تخت خوابیده بود و تن چاقش را به زحمت حرکت میداد... .
بزرگترها هم به سنگ زدن بچهها میخندیدند. دیوانهی بیچاره امنیت و آرامش نداشت.
مرد دیوانه یک روز راهش را کشید و وارد قصر امیر شد. از آنجایی که بیآزار و آرام بود، کسی هم با او کاری نداشت. او رفت و رفت تا نزدیک تخت امیر شد.
امیر روی تخت خوابیده بود و تن چاقش را به زحمت حرکت میداد... .
از ایرانصدا بشنوید
حکایت «دیوانه و پادشاه» برداشتی از مصیبتنامهی عطار نیشابوری، شاعر دلآگاهِ بزرگ ایرانیه. آسیه حیدری شاهیسرایی این حکایت را بازنویسی کرده و استاد اردشیر منظم آن را بهزیبایی برای شما روایت کرده است.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان