خرس کوچولوی قهوه ای بیرون رفت و دید که دانه های سفیدی از آسمان روی سرش می ریزد.
قهوه ای سردش شده بود. مادرش برایش یک کلاه بافت. او با کلاهش بیرون رفت اما باز هم سردش شده بود ...
قهوه ای سردش شده بود. مادرش برایش یک کلاه بافت. او با کلاهش بیرون رفت اما باز هم سردش شده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:24
کاربر مهمان
کاربر مهمان