پر آبی یک پرنده بود که باران را دوست نداشت.
وقتی باران می آمد او دلخور می شد و می رفت می خوابید.
پرآبی باید به جنگل بزرگ می رفت اما ناگهان ابرهای باران زا در آسمان پیدا شدند. او تند تند پر می زد تا زودتر به جنگل برسد. اما کلاغ به او اجازه نداد ...
وقتی باران می آمد او دلخور می شد و می رفت می خوابید.
پرآبی باید به جنگل بزرگ می رفت اما ناگهان ابرهای باران زا در آسمان پیدا شدند. او تند تند پر می زد تا زودتر به جنگل برسد. اما کلاغ به او اجازه نداد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:23
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان