هر کسی یه کوله پشتی داشت و وسایلش رو توی اون گذاشته بود. پدر می خواسن تاکسی بگیره که مهیار اومد و گفت بدر دوستش اون ها رو تا فرودگاه می رسونند.
همه رفتند توی حیاط... همسایه ها توی حیاط جمع شده بودند و داشتند اسپند دود می کردند... همسایه صلوات می فرستادند. همسایه ها براشون تو راهی های کوچیکی آورده بودند و التماس دعا داشتند... مهدیارو مهدا دنبال کوله پشتی مهدا می گشتند، آخه گم شده بود. همه دنبال کوله پشتی بودند که ...
بریم بشنویم کوله پشتی مهدا کجاست...
همه رفتند توی حیاط... همسایه ها توی حیاط جمع شده بودند و داشتند اسپند دود می کردند... همسایه صلوات می فرستادند. همسایه ها براشون تو راهی های کوچیکی آورده بودند و التماس دعا داشتند... مهدیارو مهدا دنبال کوله پشتی مهدا می گشتند، آخه گم شده بود. همه دنبال کوله پشتی بودند که ...
بریم بشنویم کوله پشتی مهدا کجاست...
کاربر مهمان
کاربر مهمان