پَرگُل

  • 1 قطعه
  • 14:34 مدت زمان
  • 143 دریافت شده
توی یه روستای کوچیک و سرسبز، «پَرگُل کوچولو» همراه پدر، مادر و مادربزرگش زندگی می‌کرد. یه شب پرگل از مادربزرگ خواست که بِرَن توی حیاط و با هم ستاره‌های آسمون رو نگاه کنن. پرگل نمی‌دونست ستاره‌ها روزا کجا می‌رن... .
کودکان با شنیدن این داستان یاد می‌گیرن که ستاره‌ها حتی در روز هم توی آسمون هستن، ولی روشنایی روز و نور خورشید، اجازه نمی‌دن که اونا دیده بشن.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع