توی یه مزرعهی سرسبز و بزرگ، یه سنجاب کوچولوی قهوهای، توی لونهاش زندگی میکرد. اون آرزو داشت که بتونه از مزرعه بیرون بره و همهجا رو ببینه. اون خیلی دوست داشت بِره و از نزدیک دریا رو ببینه، آخه اون تا حالا دریا رو از نزدیک ندیده بود.
کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که هیچ وقت نباید دربارهی چیزی که هیچ آگاهیای دربارهش ندارن، با عجله رفتار کنن، چون ممکنه به دردسر بیفتن و یا حتی سلامتی خودشون و دیگران رو به خطر بندازن.
کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که هیچ وقت نباید دربارهی چیزی که هیچ آگاهیای دربارهش ندارن، با عجله رفتار کنن، چون ممکنه به دردسر بیفتن و یا حتی سلامتی خودشون و دیگران رو به خطر بندازن.
صداها
-
عنوانزمان
-
14:22
کاربر مهمان