توی جنگل سرسبز و قشنگ، پای یه درخت سیب، «خرگوشی» لونه داشت. اون تنها زندگی میکرد. یه روز صبح که از خواب بیدار شد، تصمیم گرفت که بره اون طرف رودخونه و یه سَری به عموش بزنه. خرگوشی به راه افتاد و به رودخونه رسید، ولی وقتی اونجا رسید... .
کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که به همدیگه کمک کنن و از حال و احوال دوستان و آشنایانشون باخبر بِشَن و به دیدنشون ِبرَن.
کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که به همدیگه کمک کنن و از حال و احوال دوستان و آشنایانشون باخبر بِشَن و به دیدنشون ِبرَن.
صداها
-
عنوانزمان
-
12:30
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه