در یک جنگل بزرگ درختی بود که خیلی ناراضی بود.
او می گفت: چرا هیچ کس منو دوست نداره؟ چرا کسی به من نزدیک نمی شه؟
درخت ناراضی برگ های سوزنی داشت برای همین کسی به او نزدیک نمی شد ...
او می گفت: چرا هیچ کس منو دوست نداره؟ چرا کسی به من نزدیک نمی شه؟
درخت ناراضی برگ های سوزنی داشت برای همین کسی به او نزدیک نمی شد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:09
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه