یکی از همسایه های علی کوچولو اسباب کشی کرد و رفت.
آنها یک قفس با قناری به علی کوچولو دادند و رفتند.
علی قفس را به مادرش نشان داد. ولی مادرش اصلا دلش نمی خواست پرنده در قفس باشد.
پدر علی هم به او گفت: خدا به پرنده بال داده است ما نباید بال و پر او را ببنیدم ...
آنها یک قفس با قناری به علی کوچولو دادند و رفتند.
علی قفس را به مادرش نشان داد. ولی مادرش اصلا دلش نمی خواست پرنده در قفس باشد.
پدر علی هم به او گفت: خدا به پرنده بال داده است ما نباید بال و پر او را ببنیدم ...
صداها
-
عنوانزمان
-
11:56
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه