اره ی تیزتیزی گوشه انباری نشسته بود.
یک روز درِ انباری باز بود و اره تیزتیزی تصمیم گرفت به شهر برود.
اره سر راهش یک درخت را دید و درخت بیچاره را تکه تکه کرد ...
یک روز درِ انباری باز بود و اره تیزتیزی تصمیم گرفت به شهر برود.
اره سر راهش یک درخت را دید و درخت بیچاره را تکه تکه کرد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
10:35
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه