یک روز صبح سارا با صدایی که از کوچه بیرون می آمد از خواب بیدار شد.
یک ماشین بزرگ توی کوچه بود. پیرمردی داشت وسایلش را به خانه ی تازه اش می برد.
سارا و برادرش شایان از داشتن همسایه ی تازه، خوشحال شده بودند ...
یک ماشین بزرگ توی کوچه بود. پیرمردی داشت وسایلش را به خانه ی تازه اش می برد.
سارا و برادرش شایان از داشتن همسایه ی تازه، خوشحال شده بودند ...
صداها
-
عنوانزمان
-
10:26
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه