پیرزن مهربونی در یک ده کوچک زندگی می کرد. بچه ها به او بی بی می گفتند.
بی بی تنها بود. او وقتی دلش می گرفت دم در حیاط می نشست و به بازی و شادی بچه ها نگاه می کرد و دلتنگی هایش را از فراموش می کرد.
بی بی تنها بود. او وقتی دلش می گرفت دم در حیاط می نشست و به بازی و شادی بچه ها نگاه می کرد و دلتنگی هایش را از فراموش می کرد.
صداها
-
عنوانزمان
-
14:03
کاربر مهمان