عمو مراد چند تا گاو و گوسفند داشت.
یک روز عمو مراد، گوسفندهایش را به نوه اش احسان سپرد. احسان هم آنها را برای چرا به دشت برد.
احسان خسته شد و خوابش برد. بره ی سفید کوچولویی توی گله بود. بره کوچولو یک ملخ را دید و دنبالش راه افتاد ...
یک روز عمو مراد، گوسفندهایش را به نوه اش احسان سپرد. احسان هم آنها را برای چرا به دشت برد.
احسان خسته شد و خوابش برد. بره ی سفید کوچولویی توی گله بود. بره کوچولو یک ملخ را دید و دنبالش راه افتاد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:17
کاربر مهمان