در یک دهکده درخت سیبی بود که سیب های طلایی داشت.
نسترن دختر کوچولوی دلش می خواست سیب توی دست او بیفتد. ولی فکر کرد که او به اندازه ی کافی کارهای خوب انجام نداده است ...
نسترن دختر کوچولوی دلش می خواست سیب توی دست او بیفتد. ولی فکر کرد که او به اندازه ی کافی کارهای خوب انجام نداده است ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:51
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه