امیرکوچولو عاشق اسباب بازی بود.
حتی شب ها وقتی ماه را می دید دلش می خواست یک نفر ماه را برای او پایین بیاورد.
یک شب آنقدر برای ماه گریه کرد که خوابش برد. او خواب ماه را دید. ماه به او لبخند زد و پرسید: چرا ناراحتی؟
حتی شب ها وقتی ماه را می دید دلش می خواست یک نفر ماه را برای او پایین بیاورد.
یک شب آنقدر برای ماه گریه کرد که خوابش برد. او خواب ماه را دید. ماه به او لبخند زد و پرسید: چرا ناراحتی؟
صداها
-
عنوانزمان
-
13:53
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه