توپولی از بس این طرف و آن طرف می رفت، پیرهنش خاکی و کثیف بود.
توپولی نمی دانست کار خوب چه جور کاری است.
یک روز توپولی ،خپل، گربه ی همسایه را دید که داشت شیر می خورد. او شیر را جایزه گرفته بود. چون یک موش شکار کرده بود.
توپولی فکر کرد که اگر او هم موش بگیرد به او جایزه می دهند ...
توپولی نمی دانست کار خوب چه جور کاری است.
یک روز توپولی ،خپل، گربه ی همسایه را دید که داشت شیر می خورد. او شیر را جایزه گرفته بود. چون یک موش شکار کرده بود.
توپولی فکر کرد که اگر او هم موش بگیرد به او جایزه می دهند ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:11
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان