درخت چنار توی حیاط تنها بود ولی احساس تنهایی نمی کرد چون چند دوست خوب داشت.
کم کم هوا سرد شد و همه ی برگ های چنار ریخت. گمجشک روی شاخه ی چنار نشست و گفت: من دیگر باید بروم.
درخت چنار خیلی ناراحت شد ...
کم کم هوا سرد شد و همه ی برگ های چنار ریخت. گمجشک روی شاخه ی چنار نشست و گفت: من دیگر باید بروم.
درخت چنار خیلی ناراحت شد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:25
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان