شکوفه های دوستی

  • 1 قطعه
  • 14:28 مدت زمان
  • 112 دریافت شده
سیاوش و مازیار با هم دوست بودند. آنها بهترین دوستان هم بودند.
یک روز سیاوش با مادرش به خانه ی خاله اش رفت. یک گل نیلوفر به درخت پیچیده بود. خاله به سیاوش گفت که من دانه ی این گل را پای درخت ریختم و حالا نیلوفر این همه بزرگ شده است.
سیاوش دو تا تخم گل از خاله گرفت. یکی را خودش کاشت و یکی را برای مازیار نگه داشت ...

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

  • کاربر مهمان
    عالی بود خاله
  • کاربر مهمان
    منم با شما موافقم
دسترسی سریع