جادوگران شهر اُز

  • 1 قطعه
  • 16:23 مدت زمان
  • 419 دریافت شده
دوروتی با عمو و زن عمویش در دشتی پهناور خشک و پوشیده از علف زندگی می کرد. کلبه آنها خیلی کوچک و ساده بود. زندگی آنها از راه کشاورزی می گذشت.
در دشتی که آنها زندگی می کردند، گردبادهای خطرناکی می وزید، به همین دلیل آن ها در کف اتاق دریچه ای درست کرده بودند که به زیرزمین راه داشت و هر وقت گرباد می آمد دوروتی با عمو وزن عمویش به زیرزمین می رفتند تا گردباد آرام شود. روزی گردباد هولناکی پیچید و کلبه ی چوبی با شدت تکان خورد. دوروتی دست و پایش را گم کرد و کف اتاق افتاد. آن وقت اتفاق عجیبی افتاد اتاق چند بار دور خودش چرخید و به هوا بلند شد. ساعت ها گذشت. کلبه تکان شدیدی خورد و به زمین نشست.

دوروتی و سگش توتو بیرون دویدند. پیرزن کوتوله ای جلو آمد و گفت : خانه تو درست روی جادوگر بدجنس شرق افتاد و اونو نابود کرد.
داستان جادوگر شهر اُز در شبکه رادیویی ایرانصدا به تهیه کنندگی آتی جان افشان تهیه و تولید شده است.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

  • کاربر مهمان
    عالی
  • کاربر مهمان
    با سلام سیبگ و قصه های مادر بزرگ
  • کاربر مهمان
    عا رفه
  • کاربر مهمان
    خوب بودعالی
  • کاربر مهمان
    نانوا
  • کاربر مهمان
    مهندس
  • کاربر مهمان
    بنا
  • کاربر مهمان
    ارایشگر
  • کاربر مهمان
    سلام خیلی گشنگ بود
  • کاربر مهمان
    باغبان
  • کاربر مهمان
    پلیس
  • کاربر مهمان
    نانوا
  • کاربر مهمان
    بنّا
  • کاربر مهمان
    آرایشگر
  • کاربر مهمان
    باغبان 🏡🌄🌲🌳
  • کاربر مهمان
    پلیس🚔🚓
  • کاربر مهمان
    باغبان🌿🌿🌿
  • کاربر مهمان
    نانوا
  • کاربر مهمان
    بنا
  • کاربر مهمان
    آرایشگر
دسترسی سریع