در یکی از روزها شکارچی ای برای گرفتن حیوانات دامی در جنگل پهن کرد. آهویی در دام آن صیاد گرفتار شده و هر چه دست و پا زد نتوانست خودش را از آن دام آزاد کند.
بعد از مدتی سعی و تقلاّ وقتی آهو دید دست و پا زدن فایده ای ندارد، ناچار به این سو و آن سو نگاه کرد تا شاید کسی را ببیند و از او کمک بخواهد.
پس آهو اطراف را خوب نگاه کرد و چشمش به موشی افتاد که از آن جا می گذشت.آهو فریاد کشید و موش را صدا کرد و گفت: ای موش عزیز، می دانم که ما قبلا دوست نبودیم اما، از تو خواهش میکنم که به من کمک کنی و مرا از این دام را با دندان های تیزت آزاد کنی. اما...
داستان"موش و آهو" در شبکه رادیویی ایرانصدا به تهیه کنندگی آتی جان فشان تهیه و تولید شده است.
بعد از مدتی سعی و تقلاّ وقتی آهو دید دست و پا زدن فایده ای ندارد، ناچار به این سو و آن سو نگاه کرد تا شاید کسی را ببیند و از او کمک بخواهد.
پس آهو اطراف را خوب نگاه کرد و چشمش به موشی افتاد که از آن جا می گذشت.آهو فریاد کشید و موش را صدا کرد و گفت: ای موش عزیز، می دانم که ما قبلا دوست نبودیم اما، از تو خواهش میکنم که به من کمک کنی و مرا از این دام را با دندان های تیزت آزاد کنی. اما...
داستان"موش و آهو" در شبکه رادیویی ایرانصدا به تهیه کنندگی آتی جان فشان تهیه و تولید شده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
20:24
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان