دو برادر بودند که با هم زندگی می کردند. آنها پدر و مادرشان را سال ها پیش از دست داده بودند.
این دو برادر در زمین و باغ دیگران کار می کردند و زندگی شان را می گذراندند.
برادر کوچک تر عاقل و باهوش بود اما برادر بزرگتر فکر می کرد که خیلی باهوش است در حالی که اصلا این طور نبود.
برادر کوچک تر روزی به برادر بزرگ گفت: ای برادر شنیده ام که در شهری که خیلی از اینجا دور است کار و بار زیادی هست و دستمزدها هم خیلی خوب است. بهتر است ما بار سفر ببندیم و برای زندگی بهتر به آنجا برویم.
برادر بزرگ قبول کرد و به راه افتادند. آنها در راه به دو تخته سنگ رسیدند که یکی راه کوتاه اما پر خطر را نشان می داد و آن یکی راه طولانی و بی خطر. تصمیم گرفتند هر کدام از یک راه بروند. برادر بزرگ تر که حوصله خطر را نداشت و تنبل تر بود راه طولانی تر را انتخاب کرد و برادر کوچک تر از راه پر خطر رفت ...
این دو برادر در زمین و باغ دیگران کار می کردند و زندگی شان را می گذراندند.
برادر کوچک تر عاقل و باهوش بود اما برادر بزرگتر فکر می کرد که خیلی باهوش است در حالی که اصلا این طور نبود.
برادر کوچک تر روزی به برادر بزرگ گفت: ای برادر شنیده ام که در شهری که خیلی از اینجا دور است کار و بار زیادی هست و دستمزدها هم خیلی خوب است. بهتر است ما بار سفر ببندیم و برای زندگی بهتر به آنجا برویم.
برادر بزرگ قبول کرد و به راه افتادند. آنها در راه به دو تخته سنگ رسیدند که یکی راه کوتاه اما پر خطر را نشان می داد و آن یکی راه طولانی و بی خطر. تصمیم گرفتند هر کدام از یک راه بروند. برادر بزرگ تر که حوصله خطر را نداشت و تنبل تر بود راه طولانی تر را انتخاب کرد و برادر کوچک تر از راه پر خطر رفت ...
از ایرانصدا بشنوید
این قصه برای دبستانی ها مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان