روباه دید که دیگر کسی در جنگل گولش را نمی خورد. برای همین راهش را کشید و از جنگل رفت.
او یک سنگ برداشت و رفت و در یک خانه را زد و گفت: من جایی برای خوابیدن ندارم. به من جا بدهید!
آنها به او جا دادند و همه خوابیدند. او هم سنگش را برداشت و توی اجاق انداخت ...
او یک سنگ برداشت و رفت و در یک خانه را زد و گفت: من جایی برای خوابیدن ندارم. به من جا بدهید!
آنها به او جا دادند و همه خوابیدند. او هم سنگش را برداشت و توی اجاق انداخت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:57
کاربر مهمان
کاربر مهمان