ویلا رفت تا بخوابد، ولی خوابش نمیبرد... .
ویلا ویلوبی را صدا کرد. او به ویلوبی گفت: «من میترسم؛ میترسم خوابِ بدی ببینم.»
ویلوبی به او گفت که باید به یک اتفاق شاد فکر کند تا خوابهای بد نبیند... .
ویلا ویلوبی را صدا کرد. او به ویلوبی گفت: «من میترسم؛ میترسم خوابِ بدی ببینم.»
ویلوبی به او گفت که باید به یک اتفاق شاد فکر کند تا خوابهای بد نبیند... .
از ایرانصدا بشنوید
یه قصه ی خوب برای قبل از خواب شما کوچولوها
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان