عبدالله فرزند امام حسن علیه السلام

  • 1 قطعه
  • 18:08 مدت زمان
  • 47 دریافت شده
بابا دیگر کسی را ندارد.
روایتی از عبدالله، فرزند امام حسن (ع)، در دشت کربلا.
عمویم، حسین، می‌آید. آن‌قدر خاک توی هوا هست که آدم خوب نمی‌بیند، ولی صورت عمو خوب پیداست.
حسین صدا می‌زند: سکینه! فاطمه!
سکینه می‌گوید: می‌خواهی بروی بابا؟
یک‌دفعه صدای گریه‌ی سکینه بلند می‌شود؛ همه گریه می‌کنند.
علی به‌طرف میدان جنگ راه می‌افتد، حالش خوب نیست، رنگش پریده است.
عمه صدایش می‌کند: علی برگرد. علی می‌گوید: بابا دیگر کسی را ندارد.
عمویم تنهاست. پسرعمویم، علی‌اکبر، را هم کشتند. همه‌ی مردها را کشتند. دیگر کسی نمانده است. یک‌دفعه تیر و نیزه‌های زیادی به‌طرف عمو پرتاب می‌شود.
دلم می‌ریزد. می‌خواهم بدوم... کسی مرا می‌گیرد... .
***
برنامه‌ی «بچه‌های عاشورا» در شبکه‌ی رادیویی ایرانصدا، به تهیه‌کنندگی آتی جان‌افشان، تولید شده است.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع