شعری از زبان یک کودک که پدرش به جنگ رفت و برنگشت.
میخواستم بابای من باشد، کبوتر شد
تا مال من باشد، ولی او مال سنگر شد
میخواستم همبازیِ تنهاییام باشد
همبازیِ او توپهای یک نفربر شد
باران گرفت و اشک مادر توی باران گم
مادر برایم هم پدر، هم این که مادر شد
چیز زیادی را از او یادم نمیآید
او رفت و تنهایی ما چندین برابر شد
ادامه دارد... .
میخواستم بابای من باشد، کبوتر شد
تا مال من باشد، ولی او مال سنگر شد
میخواستم همبازیِ تنهاییام باشد
همبازیِ او توپهای یک نفربر شد
باران گرفت و اشک مادر توی باران گم
مادر برایم هم پدر، هم این که مادر شد
چیز زیادی را از او یادم نمیآید
او رفت و تنهایی ما چندین برابر شد
ادامه دارد... .
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه