قصه شب

  • 1 قطعه
  • 6:02 مدت زمان
  • 11 دریافت شده
به یاد خدا
چند تا ملخ شکمو از یه بیبون دور اومده بودند به مزرعه... کفشدوزک کوچولو از سرو صدای ملخ ها میترسید و رفته بود زیر برگ ها.... اما همون موقع دوستش جیرجیرک کوچولو رو دید که

اونم مثل خودش ترسیده بود. اما جیرجیرک کوچولو گفت بابام گفته ترسیدن اشکال نداره ...

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع