ماجرای شانه و قیچی

  • 1 قطعه
  • 9:51 مدت زمان
  • 72 دریافت شده
در ویترین یک مغازه، یک شانه ی کوچولوی قشنگ، منتظر نشسته بود.
یک روز یک پسر شیطان بلا که شاگرد سلمانی بود از راه رسید شانه را خرید و رفت.
شانه با خودش گفت: موهای این پسرک که خیلی کوتاه است. پس چرا مرا خریده؟
شانه همین طور با خودش حرف می زد و پسرک هم می رفت و می رفت. پسر وارد سلمانی شد. او شانه را روبروی آینه گذاشت. روی میز یک قیچی هم بود. یک قیچی تیز ...

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع