مردم در یک روستای شلوغ در حال جنب و جوش و حرکت بودند که ناگهان همه چیز طلسم شد.
همه مثل سنگ شده بودند. بعد از هزار سال پسری به نام مراد که در حال دروی گندم بود تکانی خورد. مراد تعجب کرده بود. خورشید در آسمان بود اما یخ زده بود. در دستش داسی داشت و در حال درو گندم بود. همه چیز و همه کس همان طور در حال انجام هر کاری که بودند خشک شده بودند. کشاورزان خمیده، در حال کار، بچه ای در حال آب بردن برای پدرش، جویبارهای بی حرکت، دود خشکیده بالای دودکش ، بچه های در حال بازی که مجسمه شده بودند و خلاصه همه و همه ...
او اسبش را صدا کرد اسب از دور داشت شیهه می کشید. فقط مراد زنده بود و اسبش ...
همه مثل سنگ شده بودند. بعد از هزار سال پسری به نام مراد که در حال دروی گندم بود تکانی خورد. مراد تعجب کرده بود. خورشید در آسمان بود اما یخ زده بود. در دستش داسی داشت و در حال درو گندم بود. همه چیز و همه کس همان طور در حال انجام هر کاری که بودند خشک شده بودند. کشاورزان خمیده، در حال کار، بچه ای در حال آب بردن برای پدرش، جویبارهای بی حرکت، دود خشکیده بالای دودکش ، بچه های در حال بازی که مجسمه شده بودند و خلاصه همه و همه ...
او اسبش را صدا کرد اسب از دور داشت شیهه می کشید. فقط مراد زنده بود و اسبش ...
از ایرانصدا بشنوید
داستانی جالب و شنیدنی با اجرای استاد ژاله علو
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان