display result search
مردی به نام حاتم بود که خانه ای با چهل در داشت. هر مهمانی که به خانه او می آمد با یک سینی طلا و یک اسب به خانه برمی گشت.
اما روزی از روزها مهمانی به خانه حاتم آمد و گفت که در شهری دیگر دختری به نام گلچهره زندگی می کند که او هم بسیار بخشنده است و خانه ای با چهل در دارد اما فرقش با حاتم این است که مهمان ها می توانند از هر چهل در بارها وارد شوند.
حاتم شال و کلاه کرد و رفت تا از گلچهره خواستگاری کند. اما گلچهره برای حاتم سه شرط گذاشت. او به حاتم گفت که باید سه راز را برای او روشن کند. اول آن که چرا مرد موذن بعد از اذان خود را کتک می زند. دوم این که مرد گدایی هست که هر چقدر بهش پول می دهند باز هم می گوید: شرط انصاف را نگه دار. سوم اینکه در شهری مردی زندگی می کند که قاطری دارد و هر روز پس مونده غذای سگها را با کتک به اون می خورونه چرا؟حاتم راهی می شود تا دلیل این راز ها بفهمد.
اما روزی از روزها مهمانی به خانه حاتم آمد و گفت که در شهری دیگر دختری به نام گلچهره زندگی می کند که او هم بسیار بخشنده است و خانه ای با چهل در دارد اما فرقش با حاتم این است که مهمان ها می توانند از هر چهل در بارها وارد شوند.
حاتم شال و کلاه کرد و رفت تا از گلچهره خواستگاری کند. اما گلچهره برای حاتم سه شرط گذاشت. او به حاتم گفت که باید سه راز را برای او روشن کند. اول آن که چرا مرد موذن بعد از اذان خود را کتک می زند. دوم این که مرد گدایی هست که هر چقدر بهش پول می دهند باز هم می گوید: شرط انصاف را نگه دار. سوم اینکه در شهری مردی زندگی می کند که قاطری دارد و هر روز پس مونده غذای سگها را با کتک به اون می خورونه چرا؟حاتم راهی می شود تا دلیل این راز ها بفهمد.
از ایرانصدا بشنوید
داستانی شنیدنی از حاتم طایی با روایت شیرین استاد شمسی فضل اللهی.این داستان برای مقطع سنی پایان دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان