نادر با بچه ها به پارک رفته بود.
نادر هر زباله ای به دستش می رسید را روی زمین می انداخت.
پارکبان نادر را دید و به او گفت: پسرم! تو نباید زباله ها را روی زمین بریزی. او زباله دانی را به نادر نشان داد.
نادر هر زباله ای به دستش می رسید را روی زمین می انداخت.
پارکبان نادر را دید و به او گفت: پسرم! تو نباید زباله ها را روی زمین بریزی. او زباله دانی را به نادر نشان داد.
صداها
-
عنوانزمان
-
15:21
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان