مادربزرگ برای دیدن بچه هایش به شهر آمده بود.
مادربزرگ خیلی خوشحال بود اما وقتی به پیش نوه هایش رسید، حالش بد شد. او سرفه می کرد و نفس اش بند آمده بود ...
مادربزرگ خیلی خوشحال بود اما وقتی به پیش نوه هایش رسید، حالش بد شد. او سرفه می کرد و نفس اش بند آمده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
10:17
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه