تابستان رفته بود و پاییز رنگ رنگ داشت از راه می رسید.
سحر کوچولو عاشق باغچه ی خانه شان بود. او هر روز به باغچه نگاه می کرد. باغچه داشت کم کم پاییزی می شد و این سحر را ناراحت کرده بود ...
سحر کوچولو عاشق باغچه ی خانه شان بود. او هر روز به باغچه نگاه می کرد. باغچه داشت کم کم پاییزی می شد و این سحر را ناراحت کرده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:40
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه