مادربزرگ و پدربزرگ ریحانه از راه رسیدند. ریحانه خیلی خوشحال بود.
مادربزرگ یک عروسک قشنگ برای ریحانه آورده بود.
ریحانه اون قدر خوشحال شد که دیگر نتوانست صبحانه بخورد.
ریحانه اسم او را شیرین گذاشت و اصلا عروسک های قدیمی اش را نمی دید ...
مادربزرگ یک عروسک قشنگ برای ریحانه آورده بود.
ریحانه اون قدر خوشحال شد که دیگر نتوانست صبحانه بخورد.
ریحانه اسم او را شیرین گذاشت و اصلا عروسک های قدیمی اش را نمی دید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:19
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان