شادی و شقایق دو دوست بودند. یک روز آنها با مادرهایشان به پارک رفتند.
آنها عجله داشتند تا پسرکوچولویی را که بادبادک داشت، ببینند، اما پسرک در پارک نبود. مادر متوجه شد که آنها ناراحتاند؛ برای همین فکری کرد... .
آنها عجله داشتند تا پسرکوچولویی را که بادبادک داشت، ببینند، اما پسرک در پارک نبود. مادر متوجه شد که آنها ناراحتاند؛ برای همین فکری کرد... .
صداها
-
عنوانزمان
-
14:27
کاربر مهمان
کاربر مهمان