به «ماهی کوچولو» در دریاچه خیلی خوش میگذشت.
یه روز ماهی کوچولو به مادرش گفت: «راستش دیگه دلم نمیخواد اینجا باشم. میخوام پیش کلاغها و پرندهها زندگی کنم.»
مادرش از حرفهای او خندهاش گرفت... .
یه روز ماهی کوچولو به مادرش گفت: «راستش دیگه دلم نمیخواد اینجا باشم. میخوام پیش کلاغها و پرندهها زندگی کنم.»
مادرش از حرفهای او خندهاش گرفت... .
صداها
-
عنوانزمان
-
13:19
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان