صبح شده بود و خوزشید نورش را روی گل سرخ پاشید.
ولی گل سرخ هنوز خوابش می آمد.
او گلبرگ اش را روی صورتش کشید و خواست بخواید.
خورشید خانوم وقتی فهمید که او دوست ندارد زود از خواب بیدار شود، چیزی در گوش گل های دیگر گفت ...
ولی گل سرخ هنوز خوابش می آمد.
او گلبرگ اش را روی صورتش کشید و خواست بخواید.
خورشید خانوم وقتی فهمید که او دوست ندارد زود از خواب بیدار شود، چیزی در گوش گل های دیگر گفت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:06
کاربر مهمان