شعری برای مردی بزرگ که در جبهه جنگید و موجی شد.
باز اول مهر است
روز اول پاییز
باز هم کلاس درس
تخته و کتاب و میز
باد سرد پاییز
میکند مرا بیدار
حس مبهمی اما
میدهد مرا آزار
توی مدرسه امروز
قلب من پر از غم بود
جای دست بابایم
توی دست من کم بود
با نگاه غمگینش
مادرم به من خندید
لب گزید و رو گرداند
بغض هر دومان ترکید
توی خانه روی تخت
یک پدر پر از درد است
او برای من باباست
نام اصلیاش مرد است
مرد موجی تنها
مثل آب دریاهاست
جذر و مد طوفانیش
در سکوت او پیداست
گرچه توی قلب من
از نبود او غوغاست
با خودم ولی گفتم
افتخار من باباست
افتخار من مردی
بیگلایه و پاک است
او که هستی اش تنها
یک پلاک و یک ساک است
دست گرم خود را باز
مادرم به من بخشید
بوی چادر مشکشاش
توی مدرسه پیچید
توی قلب مان انگار
موج جبهه جاری شد
گرچه اول مهر است
حال ما بهاری شد
باز اول مهر است
روز اول پاییز
باز هم کلاس درس
تخته و کتاب و میز
باد سرد پاییز
میکند مرا بیدار
حس مبهمی اما
میدهد مرا آزار
توی مدرسه امروز
قلب من پر از غم بود
جای دست بابایم
توی دست من کم بود
با نگاه غمگینش
مادرم به من خندید
لب گزید و رو گرداند
بغض هر دومان ترکید
توی خانه روی تخت
یک پدر پر از درد است
او برای من باباست
نام اصلیاش مرد است
مرد موجی تنها
مثل آب دریاهاست
جذر و مد طوفانیش
در سکوت او پیداست
گرچه توی قلب من
از نبود او غوغاست
با خودم ولی گفتم
افتخار من باباست
افتخار من مردی
بیگلایه و پاک است
او که هستی اش تنها
یک پلاک و یک ساک است
دست گرم خود را باز
مادرم به من بخشید
بوی چادر مشکشاش
توی مدرسه پیچید
توی قلب مان انگار
موج جبهه جاری شد
گرچه اول مهر است
حال ما بهاری شد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه