ترانه درمورد لاکپشت و بیکلام همین ترانه
روزی کنار رود
در بین چند سنگ
سنگی نشسته بود
زیبا و رنگ رنگ
تا دست من به آن
سنگ قشنگ خورد
پاهای کوچکی
آن را کشید و برد
دیدم که تکه سنگ
با آن دو دست و پا
آهسته میخزید
خاموش و بیصدا
با زحمت زیاد
یک بچه لاکپشت
میرفت و میکشید
آن سنگ را به پشت
روزی کنار رود
در بین چند سنگ
سنگی نشسته بود
زیبا و رنگ رنگ
تا دست من به آن
سنگ قشنگ خورد
پاهای کوچکی
آن را کشید و برد
دیدم که تکه سنگ
با آن دو دست و پا
آهسته میخزید
خاموش و بیصدا
با زحمت زیاد
یک بچه لاکپشت
میرفت و میکشید
آن سنگ را به پشت
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه