همین دیشب که خوابیدیم
کسی آهسته بر در زد
همین دیشب که خوابیدیم
کسی آهسته بر در زد
و من خندیدم و گفتم:
پدر آمد پدر آمد
دو چشم مهربانش را
خودم از لای در دیدم
چراغ خانه روشن شد
من او را خوب بوسیدم
به او گفتم که حال ما
کمی از دوری اش بد بود
پدر ماموریت این بار
سه روزی شهر مشهد بود
نبات و نقل و عطر و عود
به همراه خود آورده
تمام خانه را حالا
پر از بوی حرم کرده
کسی آهسته بر در زد
همین دیشب که خوابیدیم
کسی آهسته بر در زد
و من خندیدم و گفتم:
پدر آمد پدر آمد
دو چشم مهربانش را
خودم از لای در دیدم
چراغ خانه روشن شد
من او را خوب بوسیدم
به او گفتم که حال ما
کمی از دوری اش بد بود
پدر ماموریت این بار
سه روزی شهر مشهد بود
نبات و نقل و عطر و عود
به همراه خود آورده
تمام خانه را حالا
پر از بوی حرم کرده
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه