ترانه درمورد مادربزرگ مهربان
بیبی که رسید از ره
آهسته مرا بوسید
خندیدم و او خندید
احوال مرا پرسید
او آمد و در دستش
یک بقچهی کوچک داشت
در بقچهی خود بیبی
یک دانه عروسک داشت
پیراهن او مثل
پیراهن بیبی بود
هم چارقدش آبی
هم دامنش آبی بود
او آمد و با خنده
شد در بغلم مهمان
یک بوسه به او دادم
ده بوسه به بیبی جان
بیبی که رسید از ره
آهسته مرا بوسید
خندیدم و او خندید
احوال مرا پرسید
او آمد و در دستش
یک بقچهی کوچک داشت
در بقچهی خود بیبی
یک دانه عروسک داشت
پیراهن او مثل
پیراهن بیبی بود
هم چارقدش آبی
هم دامنش آبی بود
او آمد و با خنده
شد در بغلم مهمان
یک بوسه به او دادم
ده بوسه به بیبی جان
کاربر مهمان