بچهها! یه روز پرطلا توی خونه تنهای تنها بود. مامانش بهش گفته بود که در رو به روی غریبهها وا نکنه. یههویی صدای در زدن اومد. تَق تَق تَق! حالا پرطلا چیکار کنه؟!
صدای تَق تَق اومد
پرطلا از خواب پرید
با چشمای نیمهباز
صدای در رو شنید
پرطلا پشت در رفت
آهسته پرسید: کیه؟
جواب بده کی هستی
نگفتی کارت چیه
گفت: چرا در می زنی؟
خونهی ما زنگ داره
اینجا چرا تاریکه؟
برق نداریم دوباره!؟
بابام رفته اداره
مامان رفته خیابون
منم تو خونه تنهام
کی هستی تو، یه مهمون؟
صدای آرومی گفت:
واکن درو آفرین
کنتور میخوام ببینم
کنتور برق نازنین!
یادش اومد مامانش
به او میگفت: پرطلا!
دَرو رو کسی وانکن
به جز مامان و بابا
پر طلا از پشت در
گفت: اجازه ندارم
لطفاً دیگه در نزن
یه عالمه خواب دارم!
ولی بچهها، آیا پرطلا درو وا میکنه یا نه؟ اگه واکنه چی میشه؟ خب حالا قصه رو بشنوید و لذت ببرید. برای دوستاتون هم تعریف کنید و بفرستید.
صدای تَق تَق اومد
پرطلا از خواب پرید
با چشمای نیمهباز
صدای در رو شنید
پرطلا پشت در رفت
آهسته پرسید: کیه؟
جواب بده کی هستی
نگفتی کارت چیه
گفت: چرا در می زنی؟
خونهی ما زنگ داره
اینجا چرا تاریکه؟
برق نداریم دوباره!؟
بابام رفته اداره
مامان رفته خیابون
منم تو خونه تنهام
کی هستی تو، یه مهمون؟
صدای آرومی گفت:
واکن درو آفرین
کنتور میخوام ببینم
کنتور برق نازنین!
یادش اومد مامانش
به او میگفت: پرطلا!
دَرو رو کسی وانکن
به جز مامان و بابا
پر طلا از پشت در
گفت: اجازه ندارم
لطفاً دیگه در نزن
یه عالمه خواب دارم!
ولی بچهها، آیا پرطلا درو وا میکنه یا نه؟ اگه واکنه چی میشه؟ خب حالا قصه رو بشنوید و لذت ببرید. برای دوستاتون هم تعریف کنید و بفرستید.
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه