یه شعر دربارهی خونهتکونی بشنوید.
مامان جونم میکشه
جاروبرقی رو فرشا
نمیمونه رو زمین
چرک و کثیفی برجا
ای وای که رفت یه پاککن
تو لولهی جارومون
یه تیکه از پازل هم
رفته تو کیسهی اون
پاککنه مال من بود
پازله مال داداش
مامان گفته وسایل
باید باشن سرجاش
به حرفای مامانم
ازین به بعد میدم گوش
برای اینکه هستم
بچهای خوب و باهوش
مامان اتاقمان را
امروز کرد جارو
پشتی و مبلها را
هی کرده جابهجا او
او در حیاط خانه
قالیچه را تکان داد
گردو غبار آن را
تحویل آسمان داد
نزدیک ظهر مادر
یک جا نشست و خندید
آهسته گفت: فردا
میآید از سفر، عید
مامان جونم میکشه
جاروبرقی رو فرشا
نمیمونه رو زمین
چرک و کثیفی برجا
ای وای که رفت یه پاککن
تو لولهی جارومون
یه تیکه از پازل هم
رفته تو کیسهی اون
پاککنه مال من بود
پازله مال داداش
مامان گفته وسایل
باید باشن سرجاش
به حرفای مامانم
ازین به بعد میدم گوش
برای اینکه هستم
بچهای خوب و باهوش
مامان اتاقمان را
امروز کرد جارو
پشتی و مبلها را
هی کرده جابهجا او
او در حیاط خانه
قالیچه را تکان داد
گردو غبار آن را
تحویل آسمان داد
نزدیک ظهر مادر
یک جا نشست و خندید
آهسته گفت: فردا
میآید از سفر، عید
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه