در سبزه زار بزرگی حیوانات و پرندگان زیادی زندگی می کردند. دو زاغ که بالای درخت نشسته بودند دیدند که صیادی آمد و دام برپا کرد تا پرندگان را شکار کند.
زاغ ها با دیدن صیادها نگران شدند. اما صیاد کار خودش را می کرد. او پایین درخت تورش را پهن کرد. زاغ سیاه به زاغ خاکستری گفت که باید ساکت شویم وگرنه صیاد ما را با سنگ می زند.
صیاد هم آنها را دید و از آنها خواست تا از آنجا دور شوند.
زاغ ها با ناراحتی و عصبانیت دور شدند. صیاد پشت درختی پنهان شد و منتظر ماند تا پرندگان با دیدن دانه های توی تور به دام بیفتند. زاغ سیاه دورتر پشت برگ درخت ها نشست و همه چیز را به دقت تماشا کرد ...
زاغ ها با دیدن صیادها نگران شدند. اما صیاد کار خودش را می کرد. او پایین درخت تورش را پهن کرد. زاغ سیاه به زاغ خاکستری گفت که باید ساکت شویم وگرنه صیاد ما را با سنگ می زند.
صیاد هم آنها را دید و از آنها خواست تا از آنجا دور شوند.
زاغ ها با ناراحتی و عصبانیت دور شدند. صیاد پشت درختی پنهان شد و منتظر ماند تا پرندگان با دیدن دانه های توی تور به دام بیفتند. زاغ سیاه دورتر پشت برگ درخت ها نشست و همه چیز را به دقت تماشا کرد ...
از ایرانصدا بشنوید
دوستان خوب آنهایی هستند که علاوه بر شادی ها، در مشکلات هم همراه و همدم انسان باشند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان