اسکندر، قیصر روم که دلش می خواست تمام دنیا را زیر فرماندهی خود داشته باشد، کم کم از زیاد شدن سن اش می ترسید. زیرا مرگ هرلحظه نزدیک تر می شد.
اسکندر می خواست جلوی مرگش را بگیرد. او به دنبال آب حیات می گشت.
اسکندر با سپاهیانش به روسیه وارد شد. پیرزنی با اسکندر درباره چشمه ای عجیب صحبت کرد. او گفت که آن سوی تاریکی ها چشمه ای در کشورشان وجود دارد که خورشید در آن فرو می رود و آبش، باعث زندگی جاودانه می شود. اما رسیدن به آن چشمه، یک شرط داشت ...
اسکندر می خواست جلوی مرگش را بگیرد. او به دنبال آب حیات می گشت.
اسکندر با سپاهیانش به روسیه وارد شد. پیرزنی با اسکندر درباره چشمه ای عجیب صحبت کرد. او گفت که آن سوی تاریکی ها چشمه ای در کشورشان وجود دارد که خورشید در آن فرو می رود و آبش، باعث زندگی جاودانه می شود. اما رسیدن به آن چشمه، یک شرط داشت ...
از ایرانصدا بشنوید
قیصر روم، اسکندر، سرانجام فهمید که با داشتن گنج های بسیار و فرمانروایی بر تمام جهان، نمی تواند از دست فرشته ی مرگ، جان بدر ببرد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان