تاجری مشهور پسری بی خیال و تن پرور داشت. پسر فقط به فکر خوشگذرانی بود.
تاجر هر چه به پسر سفارش می کرد که دست از خوشگذرانی بکشد و به فکر فردایش باشد فایده ای نداشت.
پسر هر روز دوستانش را دور هم جمع می کرد خوراکی های مختلف تهیه می کردند و می خوردند و لذت می بردند.
سال ها بعد، پدر از دنیا رفت. از آنجایی که از حال و روز پسرش آگاه بود و می دانست که اهل کار و زندگی نیست؛ هزار اشرفی در سقف یکی از اتاق های خانه پنهان کرد.
او به پسر وصیت کرد که اگر روزی به بدبختی و فلاکت رسیدی برو در آن اتاق آخری و با طنابی که به سقف بسته ام خودت را دار بزن ...
تاجر هر چه به پسر سفارش می کرد که دست از خوشگذرانی بکشد و به فکر فردایش باشد فایده ای نداشت.
پسر هر روز دوستانش را دور هم جمع می کرد خوراکی های مختلف تهیه می کردند و می خوردند و لذت می بردند.
سال ها بعد، پدر از دنیا رفت. از آنجایی که از حال و روز پسرش آگاه بود و می دانست که اهل کار و زندگی نیست؛ هزار اشرفی در سقف یکی از اتاق های خانه پنهان کرد.
او به پسر وصیت کرد که اگر روزی به بدبختی و فلاکت رسیدی برو در آن اتاق آخری و با طنابی که به سقف بسته ام خودت را دار بزن ...
از ایرانصدا بشنوید
ژاله علو و محمد عمرانی یک داستان قدیمی رو با بیان امروزی روایت می کنند
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان