شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ کسی قدر عافیت داند که به مرضی گرفتار شود
در روزگاران قدیم ، پادشاهی با کشتی مسافرت می کرد. این بار خدمتکارش را هم به همراه خود برده بود. خدمتکار که تا آن روز یک بار هم دریا را ندیده و با کَشتی مسافرت نکرده بود با دیدن دریا ترسید و به گریه افتاد. هر چقدر پادشاه و اطرافیانش او را نصیحت کردند فایده ای نداشت. شاه کم کم داشت عصبانی می شد که یک دفعه دانشمندی که با آنها همسفر بود گفت...
⭕️ یه دوست خوب
یه شب توی آسمون، پر از سروصدا بود. ستاره کوچولو به دوستانش گفت: «چه خبره؟ من خودم میرم زمین و براتون دوست جدید میآرم.» سرانجام اون شبی که باید ستاره کوچولو میرفت فرارسید. همهی ستارهها با اون خداحافظی کردن و ....
⭕️ قهرمان کوچک
چند روزی می شد که کوثر و کاظم مهمون خونه پدربزرگ و مادربزرگشون توی شهر اهواز شده بودن ... کاظم به کوثر قول داده بود که وقتی رفتن اهواز اون رو ببره به یه جای خیلیییی خوب ...
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ کسی قدر عافیت داند که به مرضی گرفتار شود
در روزگاران قدیم ، پادشاهی با کشتی مسافرت می کرد. این بار خدمتکارش را هم به همراه خود برده بود. خدمتکار که تا آن روز یک بار هم دریا را ندیده و با کَشتی مسافرت نکرده بود با دیدن دریا ترسید و به گریه افتاد. هر چقدر پادشاه و اطرافیانش او را نصیحت کردند فایده ای نداشت. شاه کم کم داشت عصبانی می شد که یک دفعه دانشمندی که با آنها همسفر بود گفت...
⭕️ یه دوست خوب
یه شب توی آسمون، پر از سروصدا بود. ستاره کوچولو به دوستانش گفت: «چه خبره؟ من خودم میرم زمین و براتون دوست جدید میآرم.» سرانجام اون شبی که باید ستاره کوچولو میرفت فرارسید. همهی ستارهها با اون خداحافظی کردن و ....
⭕️ قهرمان کوچک
چند روزی می شد که کوثر و کاظم مهمون خونه پدربزرگ و مادربزرگشون توی شهر اهواز شده بودن ... کاظم به کوثر قول داده بود که وقتی رفتن اهواز اون رو ببره به یه جای خیلیییی خوب ...
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
صداها
-
عنوانزمان
-
40:22
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان