گیلی گیلی خیلی ترسو بود.
مادرش یک روز صبح او را از خواب بیدار کرد تا به جنگل برود. گیلی گیلی ناگهان صدایی شنید.
او صدای موش را شنید و ترسید. او فکر کرد موش می خواهد او را بخورد. او از زنبور و کلاغ هم می ترسید ...
مادرش یک روز صبح او را از خواب بیدار کرد تا به جنگل برود. گیلی گیلی ناگهان صدایی شنید.
او صدای موش را شنید و ترسید. او فکر کرد موش می خواهد او را بخورد. او از زنبور و کلاغ هم می ترسید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:07
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه