کتاب سخنگو

  • 1 قطعه
  • 11:00 مدت زمان
  • 109 دریافت شده
یک روز که مادر نرگس خوابیده بود، نرگس به اتاقش آمد تا با عروسک هایش بازی کند.
عروسک های نرگس به او گفتند: تو که روزه کله گنجشکی بود و روزه ات را خوردی. از صبح تا حالا هم داری با ما بازی می کنی. ما خسته ایم و می خواهیم استراحت کنیم. اما نرگس گفت: ولی من دلم می خواهد بازی کنم ...

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع